گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
حماسه حسینی
جلد اول
جلسه سوم : نهضت حسينی ، عامل شخصيت يافتن جامعه اسلامی


بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله رب العالمين باری الخلائق اجمعين و الصلوش والسلام علی عبدالله‏
و رسوله و حبيبه و صفيه ، سيدنا و نبينا و مولانا ابی‏القاسم محمد صلی الله‏
عليه و آله و سلم و علی آله الطيبين الطاهرين المعصومين .
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم : « يا ايها الذين آمنوا استجيبوا لله و
للرسول اذا دعاكم لما يحييكم »( 1 ) .
اين مطلب را مكرر بر زبان می‏آوريم كه حسين بن علی عليه السلام با آن‏
جانبازی كه كرد اسلام را تجديدحيات و درخت اسلام را با ريختن خون خود
آبياری نمود . « اشهد انك قد اقمت الصلوش و آتيت الزكوش و امرت‏
بالمعروف و نهيت عن المنكر و جاهدت فی الله حق جهاده » ( 2 ) شهادت‏
می‏دهم كه تو اقامه‏نماز كردی و زكات دادی و امر به معروف و نهی از منكر
كردی و در راه خدا جهاد نمودی و حق جهاد را بجا آوردی .
لازم است ما از خود سؤال بكنيم كه چه رابطه‏ای ميان شهادت حسين‏بن‏علی (
عليهماالسلام ) و نيرو گرفتن اسلام و زنده شدن اصول و فروع دين وجود
دارد ؟ زيرا می‏دانيم صرف اينكه خونی ريخته بشود ، منشأ اين امور نمی‏شود.
بنابراين ميان قيام و نهضت و شهادت حسين بن علی ( عليهما السلام ) و اين‏
آثاری كه ما می‏گوئيم و مدعی آن هستيم و واقعا تاريخ هم نشان می‏دهد كه‏
حقيقت دارد ، چه رابطه‏ای وجود دارد ؟ اين رابطه را ما وقتی می‏توانيم‏
درك بكنيم كه موضوع گفته شده در دو گفتار پيشين را كاملا در نظر بگيريم .
اگر شهادت حسين‏بن‏علی ( عليهماالسلام ) صرفا يك جريان حزن‏آور می‏بود ،
اگر صرفا يك مصيبت می‏بود ، اگر صرفا اين می‏بود كه خونی بناحق ريخته شده‏
است و به تعبير ديگر صرفا نفله شدن يك شخصيت می‏بود ولو شخصيت بسيار
بزرگی ، هرگز چنين آثاری را به دنبال خود نمی‏آورد . شهادت حسين‏بن‏علی (
عليهماالسلام ) ، از آن جهت اين آثار را به دنبال خود آورد كه به تعبيری‏
كه عرض كرديم ، نهضت او يك حماسه بزرگ اسلامی و الهی بود ، از اين‏
جهت كه اين داستان و تاريخچه ، تنها يك مصيبت و يك جنايت و ستمگری‏
از طرف يك عده‏ای جنايتگر و ستمگر نبود ، بلكه يك قهرمانی بسياربسيار
بزرگ از طرف همان كسی بود كه جنايتها را بر او وارد كردند .
شهادت حسين‏بن‏علی ( عليهماالسلام ) حيات تازه‏ای در عالم‏اسلام دميد و
همان طور كه در گفتار اول گفتيم ، اثر و خاصيت يك سخن يا تاريخچه و يا
شخصيت حماسی اين است كه در روح موج به وجود می‏آورد ، حميت و غيرت به‏
وجود می‏آورد ، شجاعت و صلابت به وجود می‏آورد . در بدنها ، خونها را به‏
حركت و جوشش در می‏آورد ، و تن‏ها را از رخوت
و سستی خارج می‏كند ، و آنها را چابك و چالاك می‏نمايد . چه بسيار خونها
در محيطهايی ريخته می‏شود كه چون فقط جنبه خونريزی دارد ، اثرش مرعوبيت‏
مردم است ، اثرش اين است كه از نيروی مردم و ملت می‏كاهد و نفسها
بيشتر در سينه‏ها حبس می‏شود .
اما شهادتهائی در دنيا هست كه به دنبال خودش روشنائی و صفا برای‏
اجتماع می‏آورد . شما در حالت فرد امتحان كرده و ديده‏ايد كه بعضی از
اعمال است كه قلب انسان را مكدر می‏كند ، ولی بعضی ديگر از اعمال است‏
كه قلب انسان را روشن می‏كند ، صفا و جلا می‏دهد . اين حالت عينا در
اجتماع هم هست . بعضی از پديده‏های اجتماعی ، روح اجتماع را تاريك و كدر
می‏كند ، ترس و رعب در اجتماع به وجود می‏آورد ، به اجتماع حالت بردگی و
اسارت می‏دهد ، ولی يك سلسله پديده‏های اجتماعی است كه به اجتماع صفا
می‏دهد ، نورانيت می‏دهد ، ترس اجتماع را می‏ريزد ، احساس بردگی و اسارت‏
را از او می‏گيرد ، جرأت و شهامت به او می‏دهد .
بعد از شهادت امام‏حسين ( ع ) يك چنين حالتی به وجود آمد ، يك رونقی‏
در اسلام پيدا شد . اين اثر در اجتماع از آن جهت بود كه امام‏حسين‏
عليه‏السلام با حركات قهرمانانه خود روح مردم مسلمان را زنده كرد ،
احساسات بردگی و اسارتی را كه از اواخر زمان عثمان و تمام دوره معاويه‏
بر روح جامعه‏اسلامی حكمفرما بود ، تضعيف كرد و ترس را ريخت ، احساس‏
عبوديت را زايل كرد . و به عبارت ديگر به اجتماع اسلامی شخصيت داد . او
بر روی نقطه‏ای در اجتماع انگشت گذاشت
كه بعدا اجتماع در خودش احساس شخصيت كرد . مسئله احساس شخصيت مسئله‏
بسيار مهمی است . از اين سرمايه بالاتر برای اجتماع وجود ندارد كه در
خودش احساس شخصيت بكند ، احساس منش بكند ، برای خودش ايده‏آل داشته‏
باشد و نسبت به اجتماعهای ديگر حس استغناء و بی‏نيازی داشته باشد ، يك‏
اجتماع اين‏طور فكر بكند كه خودش و برای خودش فلسفه مستقلی در زندگی‏
دارد و به آن فلسفه مستقل زندگی خودش افتخار و مباهات بكند ، و اساسا
حفظ حماسه در اجتماع يعنی همين كه اجتماع از خودش فلسفه‏ای در زندگی‏
داشته باشد و به آن فلسفه ايمان و اعتقاد داشته باشد ، و او را برتر و
بهتر و بالاتر بداند و به آن ببالد . وای به حال آن اجتماعی كه اين حس را
از دست بدهد ، اين يك مرض‏اجتماعی است و اين غير از آن " خودی "
اخلاقی است كه بد است و نفس‏پرستی و شهوت‏پرستی است .
اگر اجتماعی اين منش را از دست داد و احساس نكرد كه خودش فلسفه‏
مستقلی دارد كه بايد به آن فلسفه متكی باشد ، و اگر به فلسفه مستقل زندگی‏
خودش ايمان نداشته باشد ، هر چه داشته باشد از دست می‏دهد ، ولی اگر اين‏
يكی را داشته باشد ولی همه چيزهای ديگر را از او بگيرند باز روی پای‏
خودش می‏ايستد . يعنی يگانه نيروئی كه مانع جذب شدن ملتی در ملت ديگر و
يا فردی در فرد ديگر می‏شود ، همين احساس منش و شخصيت است .
معروف است كه آلمانيها گفته‏اند ما در جنگ دوم همه چيز را از دست‏
داديم ، مگر يك چيز را كه همان شخصيت خودمان بود و چون شخصيت خودمان‏
را از دست نداديم همه چيز را دوباره به دست آورديم

و راست هم گفته‏اند . اما اگر ملتی همه چيز داشته باشد ولی شخصيت خودش‏
را ببازد ، هيچ چيز نخواهد داشت و خواه‏ناخواه در ملتهای ديگر جذب می‏شود
. وای به حال اين خودباختگی كه متأسفانه در جامعه امروز ما وجود دارد .
در گفتارهای اقبال‏لاهوری خواندم كه موسولينی گفته است : انسان بايد آهن‏
داشته باشد تا نان داشته باشد ، يعنی اگر می‏خواهی نان داشته باشی ، زور
داشته باش . ولی اقبال می‏گويد : اين حرف درست نيست . اگر می‏خواهی نان‏
داشته باشی ، آهن باش ، نمی‏گويد آهن داشته باش ، بلكه آهن باش . يعنی‏
شخصيت تو شخصيتی محكم به صلابت‏آهن باشد . می‏گويد شخصيت داشته باش ،
چرا به زور متوسل می‏شوی ، چرا به اسلحه متوسل می‏شوی ، چرا می‏گوئی اگر
می‏خواهی نان داشته باشی بايد اسلحه داشته باشی ؟ بگو اگر می‏خواهی هر چه‏
داشته باشی خودت آهن باش ، خودت فولاد باش ، خودت شخصيت داشته باش‏
. خودت صلابت داشته باش ، خودت منش داشته باش . اگر يك ملت بيچاره‏
و بدبخت ايمانش را به آنچه كه خودش از فلسفه زندگی دارد از دست بدهد
و مرعوب يك ملت ديگر بشود ، در تمام مسائل آنجور فكر می‏كند كه ديگران‏
فكر می‏كنند و اصلا نمی‏تواند شخصا در مسائل قضاوت بكند . هر موضوعی را فقط
به دليل اينكه مد است يا پديده قرن است ، بدليل اينكه در جامعه آمريكا
و در جامعه اروپا پذيرفته شده است ، می‏پذيرد و ديگر منطق سرش نمی‏شود .
در يكی دو سال قبل در كتابی از يك نفر از متجددين ايرانی كه

درك بكند كه ميان سفيدوسياه فرق است !
اين را می‏گويند شخصيت باختگی . اينها چون در محيطی قرار گرفته‏اند كه‏
آن محيط اين طور فكر می‏كند ، به جای اينكه يك ذره استقلال فكری داشته‏
باشند و بر دهان گوينده آن سخن بكوبند و بگويند حرف تو حرف مفت و
مزخرفی است و مگر اختلاف رنگ می‏تواند سبب امتياز فضيلت در ميان افراد
بشر باشد ، آنطور افسرده می‏شوند و خود را می‏بازند . زيرا او می‏گويد وقتی‏
فرنگی اين طور فكر می‏كند لابد اين طور درست است !
ما مردم ايران يك حسن داريم و يك عيب . حسن ما مردم اين است كه در
مقابل حقيقت تعصب كمی داريم و شايد می‏توانيم بگوئيم بی تعصب هستيم .
يعنی اگر با حقايقی برخورد بكنيم و آنها را درك بكنيم شايد از هر ملت‏
ديگر زودتر تسليم آن حقايق می‏شويم ، ولی يك عيب بزرگی در ما ملت ايران‏
هست كه به موازات اينكه در مقابل حقايق تسليم می‏شويم ، به حماسه‏ها و
اركان شخصيت خودمان زياد پايبند نيستيم ، و با يك حرف پوچ زود آن را
از دست می‏دهيم و رها می‏كنيم . هيچ ملتی به اندازه ما نسبت به شعائر
خودش بی‏اعتنا نيست . شما هنديها و ژاپنيها و اعراب را ديده‏ايد ، آنها
هم مثل ما مشرق‏زمينی هستند ، لكن از اين نظر مثل ما نيستند . به اندازه‏ای‏
كه ما در مقابل لغات و عادات اجنبی تسليم هستيم هيچ ملتی تسليم نيست .
به عكسهائی كه در كتابهای تاريخ علوم هست نگاه كنيد ، می‏بينيد دانشمندان‏
درجه اول هند با همان عمامه و لباس خودشان هستند
نهرو كه يك سياستمدار بزرگ و يك وزنه‏جهانی بود با همان لباس هندی‏
در همه جا حركت می‏كرد . بلندی و كوتاهی لباس و يا سفيد و سياه بودنش‏
اهميت ندارد ، اما اينكه آن دانشمند عمامه خودش را سرش می‏گذارد و يا
نهرو با آن شلوار سفيد و گشاد و پالتوی مخصوص همه جا می‏رود ، می‏خواهد به‏
همه مردم دنيا بگويد كه من هندی هستم و بايد هندی باقی بمانم و در مقابل‏
علم و صنعت تعصب ندارم كه علم و صنعت مربوط به كشور خاصی نيست . در
مقابل عقايد بزرگ فلسفی و دينی تعصب ندارم ، اما در مورد شعارهای ملی ،
هر كسی به شعارهای خودش پايبند است . من چرا بايد شعار يك ملت ديگر
را بپذيرم ؟ ولی ما ، اگر فرنگی يك زنار ببندد ، ما دو تا زنار می‏بنديم‏
با اينكه او روی حساب شعار خودش اين كار را می‏كند . در جامعه ما اين‏
حسابها نيست .
هر روز يك زمزمه‏ای بلند می‏شود و هر چند صباحی يكبار مسئله تغيير خط
مطرح می‏شود كه اين خط به درد نمی‏خورد و بايد خط لاتينی بكار ببريم و
كلمات خودمان را با حروف لاتين بنويسيم ، ( 1 ) حالا در اثر اين تغيير چه‏
به سر معارف و فرهنگ و تمدن و شخصيت و حماسه ملی ما می‏آيد ، اين‏
حسابها ديگر در كار نيست . ما آثار نفيسی داريم كه در دنيا نظير ندارد .
مگر دنيا كتابی مثل مثنوی مولوی دارد ؟
كسی كه تمام قوم و قبيله‏اش با او دشمن هستند چه داشت كه به آنها بدهد
و چطور شد كه آنها را از آن حضيض پستی به اوج عزت رساند ؟ ايمانی به‏
آنها داد كه آن ايمان به آنها شخصيت داد . يك مرتبه آن عرب سوسمارخور
، شيرشترخور ، عرب غارتگری كه دخترش را زنده‏زنده به خاك می‏كرد ، اين‏
احساس در او پيدا شد كه من بايد دنيا را از اسارت و از پرستش و اطاعت‏
غير خدا نجات بدهم ، و هيچ اهميت نمی‏داد كه اعتراف بكند كه در گذشته‏
چطور بوده است ، و حتی افتخار می‏كرد كه بگويد من در گذشته پست بودم ،
آنطور فكر می‏كردم ، هيچ سابقه درخشان ملی ندارم ، ولی امروز اين طور فكر
می‏كنم ، از شما عاليتر فكر می‏كنم . اين را می‏گويند شخصيت . آيا كلمه‏ای‏
هست كه از كلمه لااله الا الله بيشتر به روح انسان حماسه و شخصيت بخشد ؟
معبودی ، مطاعی ، قابل پرستشی غير از خدا نيست . يك جرم فلكی ، يك‏
حيوان ، يك سنگ ، يك درخت كجا و سر تعظيم فرود آوردن يك بشر كجا !
من در مقابل غير خدا هر چه هست ، سر تعظيم
فرود نمی‏آورم . من طرفدار عدالتم ، طرفدار حق و احسانم ، طرفدار فضيلتم .
به اين می‏گويند شخصيت .
امويين كاری كردند كه شخصيت اسلامی را در ميان مسلمين ميراندند . كوفه‏
مركز ارتش اسلام بود ، و اگر امام‏حسين ( ع ) به كوفه نمی‏رفت ، امروز
تمام مورخين دنيا او را ملامت می‏كردند ، می‏گفتند عراق كه مركز ارتش‏
اسلامی بود از تو دعوت كرده بود و هجده‏هزارنفر با نماينده تو بيعت كردند
و دوازده‏هزارنامه برای تو فرستادند ، چرا به آنجا نرفتی ؟ مگر از عراق‏
جايی بهتر و بالاتر هم بود ؟ ! اساسا كوفه شهری است كه بعد از جنگهايی كه‏
در صدراسلام واقع شد ، به دستور عمربن‏خطاب توسط ارتش اسلام ساخته شد ، و
از كوفيها و مردم عراق شجاعتر و سلحشورتر وجود نداشت . در عين حال همين‏
مردمی كه هجده هزار بيعت كننده داشتند ، و دوازده هزار نامه نوشته بودند
، به مجرد اينكه سر و كله پسر زياد پيدا شد همه فرار كردند ، چرا ؟ چون‏
زياد بن ابيه سالها در كوفه حكومت كرده بود ، آنقدر چشم در آورده بود ،
آنقدر دست و پاها بريده بود ، آنقدر شكمها سفره كرده بود ، آنقدر افراد
را در زندانها كشته بود كه اينها بكلی احساس شخصيت خودشان را از دست‏
داده بودند . لذا تا شنيدند پسر زياد آمد ، زن دست شوهرش را می‏گرفت و
او را از پيش مسلم كنار می‏كشيد ، مادر دست بچه خودش را می‏گرفت ،
خواهر دست برادر خودش را می‏گرفت ، پدر دست فرزند خودش را می‏گرفت و
از مسلم جدا می‏كرد ، و بی‏شك مردم كوفه از شيعيان علی بن ابيطالب ( ع )
بودند
و امام‏حسين ( ع ) را شيعيانش كشتند ، لذا در همان زمان هم می‏گفتند :
قلوبهم معه وسيوفهم عليه ( 1 ) ، چرا كه امويها شخصيت ملت مسلمان را له‏
كرده بودند ، كوبيده بودند ، و ديگر كسی از آن احساسهای اسلامی در خودش‏
نمی‏ديد .
اما همين كوفه بعد از مدت سه سال انقلاب كرد و پنج هزار نفر تواب از
همين كوفه پيدا شد و سر قبر حسين‏بن‏علی ( عليهماالسلام ) رفتند و در آنجا
عزاداری كردند ، گريه كردند و به درگاه الهی از تقصيری كه كرده بودند
توبه كردند و گفتند ما تا انتقام خون حسين‏بن‏علی ( عليهماالسلام ) را
نگيريم ، از پای نمی‏نشينيم . يا بايد كشته بشويم ، يا انتقام بگيريم . و
عمل كردند و قتله كربلا را همينها كشتند و شروع اين نهضت از همان عصر
عاشورا و از روز دوازدهم محرم بود . چه كسی اين كار را كرد ؟ حسين‏بن‏علی (
عليهماالسلام ) . شخصيت دادن به يك ملت به اين است كه به آنها عشق و
ايده‏آل داده شود و اگر عشقها و ايده‏آلهائی دارند كه رويش را غبار گرفته‏
است آن گرد و غبار را زدود و دو مرتبه آن را زنده كرد . حسين بن علی (
عليهماالسلام ) در سخنان و خطابه‏های خودش ، آنجا كه از امر به معروف و
نهی از منكر صحبت می‏كند ، همه‏اش صحبتش اين است : « و علی الاسلام السلام‏
اذ قد بليت الامة براع مثل يزيد
« انی لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما و انما خرجت لطلب‏
الاصلاح فی امة جدی » ( 1 ) بعد از بيست سی سال كه اين حرفها فراموش شده‏
بود ، حسين‏بن‏علی ( عليهماالسلام ) به نام يك نفر مصلح و به نام يك نفر
اصلاح طلب كه بايد در امت اسلام اصلاح ايجاد كرد ، قيام كرد و به مردم عشق‏
و ايده‏آل داد . ركن اول حماسه زنده شدن يك قوم همين است . ملتی شخصيت‏
دارد كه حس استغناء و بی‏نيازی در او باشد . اينهاست درسهای آموزنده‏ای‏
كه از قيام حسين‏بن‏علی ( عليهماالسلام ) بايد آموخت . او حس استغناء و
بی‏نيازی به مردم داد . روزی كه می‏خواهد از مكه حركت كند ، يك ذره قيام‏
خودش را مشروط نمی‏كند و اين طور می‏فرمايد : « خط الموت علی ولد آدم »
(2) و در آخر خطبه می‏فرمايد : « فمن كان فينا باذلا مهجته موطنا علی لقاء
الله نفسه ، فليرحل معنا فاننی راحل مصبحا انشاء الله تعالی » ( 3 ) ، من‏
فردا صبح حركت می‏كنم هر كس كه آماده جانبازی است و حاضر است خون قلب‏
خودش را در راه ما بريزد و تصميم به ملاقات حق گرفته است ، فردا صبح‏
حركت
كند كه من رفتم . ديگر بيش از اين حرفی نيست . اين مقدار استغناء قطعا
در دنيا نظير ندارد .
از اين بالاتر ، شب عاشورا است كه اصحاب و اهل بيتش را جمع می‏كند و
از آنها تمجيد و تشكر می‏كند . بعد به آنها می‏گويد : بدانيد از همه شما
متشكر و ممنونم ، ولی بدانيد كه دشمنان با شما كاری ندارند ، و اگر
بخواهيد برويد مانع شما نمی‏شوند ، من هم از نظر شخص خودم كه با من بيعت‏
كرده‏ايد بيعت خودم را از دوش شما برداشتم و محظور بيعت هم با من‏
نداريد ، هر كس می‏خواهد برود آزاد است . حسين عليه‏السلام از اهل بيت و
اصحابی كه درباره آنها گفته است كه اهل بيتی بهتر و باوفاتر از اينها
سراغ ندارم ، اين مقدار استغناء نشان می‏دهد و هرگز سخنانی از اين قبيل كه‏
من را تنها نگذاريد ، من غريبم ، مظلومم ، بيچاره‏ام نمی‏گويد . البته‏
تكليف دين خدا را بر نمی‏دارد ، لذا با افراد كه اتمام حجت می‏كرد ، اگر
در آنها تمايل به ماندن نمی‏ديد به آنها می‏گفت از اين صحنه دور بشويد
زيرا كه من نمی‏خواهم شما به عذاب الهی گرفتار شويد ، چون اگر از كسی‏
استمداد بكنم و او صدای استمداد مرا بشنود و مرا مدد نكند ، خداوند او را
به عذاب جهنم مبتلا خواهد كرد . اين درس استغناء درس كوچكی نبود . همين‏
استغناء بود كه بعدها روحيه استغناء به وجود آورد و چقدر قيامها و نهضتها
به وجود آمد .
حسين‏بن‏علی ( عليهماالسلام ) درس غيرت به مردم داد ، درس تحمل و
بردباری به مردم داد ، درس تحمل شدائد و سختيها به مردم داد . اينها
برای
ملت مسلمان درسهای بسيار بزرگی بود . پس اينكه می‏گويند حسين‏بن‏علی (
عليهماالسلام ) چه كرد و چطور شد كه دين اسلام زنده شد ، جوابش همين است‏
كه حسين بن علی روح تازه دميد ، خونها را به جوش آورد ، غيرتها را
تحريك كرد ، عشق و ايده‏آل به مردم داد ، حس استغناء در مورد مردم به‏
وجود آورد ، درس صبر و تحمل و بردباری و مقاومت و ايستادگی در مقابل‏
شدائد به مردم داد ، ترس را ريخت ، همان مردمی كه تا آن مقدار
می‏ترسيدند ، تبديل به يك عده مردم شجاع و دلاور شدند .
اين داستان معروف است ، می‏گويند : نادر در يكی از جنگهايش سربازی را
ديد كه فوق‏العاده شجاع و دلير بود ، و از شجاعت و دلاوری او اعجاب می‏كرد
. يك روز او را خواست ، گفت تو با اين شجاعت و دلاوريت ، آن روزی كه‏
افاغنه ريختند به اصفهان غارت كردند و كشتند كجا بودی ؟ گفت من اصفهان‏
بودم ، گفت تو اصفهان بودی و افاغنه آمدند و آنهمه جنايت كردند ؟ گفت‏
بله بودم ، گفت پس آن روز شجاعتت كجا بود ؟ گفت آن روز نادری نبود .
مقداری از شجاعتی كه امروز من دارم ، از روحيه نادر دارم ، تو را كه‏
می‏بينم ، غيرت من تحريك می‏شود ، شجاع و دلير و دلاور می‏شوم .
اينكه من تأكيد می‏كنم كه حماسه حسينی و حادثه كربلا و عاشورا بايد بيشتر
از اين جنبه مورد استناد ما قرار بگيرد ، بخاطر همين درسهای بزرگی است‏
كه اين قيام می‏تواند به ما بياموزد . من مخالف رثاء و مرثيه نيستم ، ولی‏
می‏گويم اين رثاء و مرثيه بايد به شكلی باشد كه در عين حال آن حس قهرمانی‏
حسينی را در وجود ما تحريك و احياء
بكند . حسين‏بن‏علی ( عليهماالسلام ) يك سوژه بزرگ اجتماعی است .
حسين‏بن‏علی ( عليهماالسلام ) در آن زمان يك سوژه بزرگ بود ، هر كسی كه‏
می‏خواست در مقابل ظلم قيام بكند ، شعارش يا لثارات‏الحسين ( 1 ) بود
امروز هم حسين بن علی ( عليهماالسلام ) يك سوژه بزرگ است ، سوژه‏ای برای‏
امر به معروف و نهی از منكر ، برای اقامه نماز ، برای زنده كردن اسلام ،
برای اينكه احساسات و عواطف عاليه اسلامی در وجود ما احياء بشود .
با وجودی كه عرايض ديگری در اين‏باره دارم در همين جا به عرايضم خاتمه‏
می‏دهم و بر می‏گردم به آيه‏ای كه در ابتدا خواندم . آيه عجيبی است :
« يا ايها الذين آمنوا استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم غ(2).
ايها الناس ! اين دعوت پيغمبر ( ص ) را اجابت كنيد ، می‏خواهد شما
را زنده كند . حيات يك ملت به داشتن ثروت زياد نيست ، حتی به علم هم‏
نيست ، علم به تنهايی كافی نيست كه يك ملت را زنده بكند ، بلكه حيات‏
ملت به اين است كه آن ملت شخصيتی را در خودش احساس بكند . ای بسا
ملتهای عالم كه شخصيت ندارند ، و ای بسا ملتهای جاهل كه شخصيت خودشان‏
را حفظ كرده‏اند . اگر الجزايريها بعد از صدو پنجاه سال مبارزه توانستند
استعمار فرانسه را به زانو در آورند و به استقلال برسند ، برای اين بود كه‏
در آنها يك حماسه وجود
داشت ، يك احساس‏منش وجود داشت . اگر در آن طرف مشرق زمين ، ملت‏
ديگری ( 1 ) دارد با قويترين و ثروتمندترين ملتهای جهان مبارزه می‏كند ،
چرا مبارزه می‏كند ؟ آيا عدد يا ثروتش با آنها مبارزه می‏كند ؟ ابدا .
احساس شخصيت و منش آن ملت مبارزه می‏كند . می‏گويد : من ترا به آقائی‏
قبول ندارم ، من يا بايد زنده باشم روی پای خودم باشم و كسی بر من حكومت‏
نكند ، و يا بايد نباشم .
در حماسه حسينی آن كسی كه بيش از همه اين درس را آموخت و بيش از
همه اين پرتو حسينی بر روح مقدس او تابيد ، خواهر بزرگوارش زينب‏
سلام‏الله‏عليها بود . راستی كه موضوع عجيبی است ، زينب با آن عظمتی كه از
اول داشته است و آن عظمت را در دامن زهرا عليه السلام و از تربيت علی‏
عليه السلام بدست آورده بود ، در عين حال زينب بعد از كربلا ، با زينب‏
قبل از كربلا متفاوت است ، يعنی زينب بعد از كربلا يك شخصيت و عظمت‏
بيشتری دارد .
ما می‏بينيم در شب عاشورا ، زينب يكی دو نوبت حتی نمی‏تواند جلوی‏
گريه‏اش را بگيرد ، يكبار آنقدر گريه می‏كند كه بر روی دامن حسين بيهوش‏
می‏شود ، و حسين عليه‏السلام با صحبتهای خود زينب را آرام می‏كند .
« لا يذهبن حلمك الشيطان » (2) . خواهر عزيزم ! مبادا هوس شيطانی بر تو
مسلط بشود و حلم را از تو بربايد ، صبر و تحمل را از تو بربايد
وقتی حسين ( ع ) به زينب ( س ) می‏فرمايد كه چرا اين طور می‏كنی ، مگر تو
شاهد و ناظر وفات جدم نبودی ؟ جد من از من بهتر بود ، پدر ما از ما بهتر
بود ، برادر همين طور ، مادر همين طور ، زينب با حسين ( ع ) اين چنين‏
صحبت می‏كند : برادر جان ! همه آنها اگر رفتند بالاخره من پناهگاهی غير از
تو داشتم ، ولی با رفتن تو برای من پناهگاهی باقی نمی‏ماند . اما همينكه‏
ايام عاشورا سپری می‏شود و زينب ، حسين عليه‏السلام را با آن روحيه قوی و
نيرومند و با آن دستورالعملها می‏بيند ، زينب ( س ) ديگری می‏شود كه ديگر
احدی در مقابل او كوچكترين شخصيتی ندارد . امام زين العابدين ( ع ) فرمود
: ما دوازده نفر بوديم و تمام ما دوازده نفر را بيك زنجير بسته بودند كه‏
يك سر زنجير به بازوی من و سر ديگر آن به بازوی عمه‏ام زينب بسته بود .
می‏گويند تاريخ ورود اسرا به شام دوم ماه صفر بوده است . بنابراين‏
بيست و دو روز از اسارت زينب ( س ) گذشته است ، بيست و دو روز رنج‏
متوالی كشيده است كه با اين حال او را وارد مجلس يزيد بن معاويه می‏كنند
، يزيدی كه كاخ اخضر او يعنی كاخ سبزی كه معاويه در شام ساخته بود ،
آنچنان بارگاه مجللی بود كه هر كس با ديدن آن بارگاه و آن خدم و حشم و
طنطنه و دبدبه ، خودش را می‏باخت . بعضی نوشته‏اند كه افراد می‏بايست از
هفت تالار می‏گذشتند تا به آن تالار آخری می‏رسيدند كه يزيد روی تخت مزين و
مرصعی نشسته بود و تمام اعيان و اشراف و اعاظم سفرای كشورهای خارجی نيز
روی كرسيهای طلا يا نقره نشسته بودند . در چنين شرايطی اين اسراء را
وارد می‏كنند و همين زينب ( س ) اسير رنج ديده و رنج كشيده ، در همان‏
محضر چنان موجی در روحش پيدا شد و چنان موجی در جمعيت ايجاد كرد كه‏
يزيد معروف به فصاحت و بلاغت را لال كرد . يزيد شعرهای ابن‏زبعری را با
خودش می‏خواند ، و به چنين موقعيتی كه نصيبش شده است افتخار می‏كند .
زينب فريادش بلند می‏شود : « اظننت يا يزيد حيث اخذت علينا اقطار
الارض و آفاق السماء فاصبحنا نساق كما تساق الاساری ان بنا علی الله هوانا
و بك عليه كرامه » ؟ ( 1 )
ای يزيد ! خيلی باد به دماغت انداخته‏ای « شمخت بانفك » ( 2 ) ! تو
خيال می‏كنی اينكه امروز ما را اسير كرده‏ای و تمام اقطار زمين را بر ما
گرفته‏ای ، و ما در مشت نوكرهای تو هستيم ، يك نعمت و موهبتی از طرف‏
خداوند بر تو است ؟ ! به خدا قسم تو الان در نظر من بسيار كوچك و حقير و
بسيار پست هستی ، و من برای تو يك ذره شخصيت قائل نيستم . ببينيد
اينها مردمی هستند كه بجز ايمان و شخصيت روحی و معنوی همه چيزشان را از
دست داده‏اند . آن وقت شما توقع نداريد كه يك همچون شخصيتی مانند
شخصيت زينب ( س ) چنين حماسه‏ای بيافريند ، و در شام انقلاب به وجود
بياورد ؟ همان طور كه انقلاب هم به وجود آورد .
يزيد مجبور شد در همان شام روش خودش را عوض بكند
محترمانه اسراء را به مدينه بفرستد ، بعد تبری بكند و بگويد خدا لعنت‏
كند ابن زياد را ، من چنان دستوری نداده بودم ، او از پيش خود اين كار
را كرد . چه كسی اين كار را كرد ؟ زينب ( س ) چنين كاری را كرد . در
آخر جمله‏هايش اينطور فرمود : « يا يزيد كد كيدك واسع سعيك ناصب جهدك‏
فوالله لا تمحو ذكرنا و لا تميت وحينا » ( 1 ) . زينب عليهاسلام به كسی كه‏
مردم با هزار ترس و لرز به او يا اميرالمؤمنين می‏گفتند ، خطاب می‏كند كه‏
يا يزيد به تو می‏گويم ، هر حقه‏ای كه می‏خواهی بزن و هركاری كه می‏توانی‏
انجام بده ، اما يقين داشته باش كه اگر می‏خواهی نام ما را در دنيا محو
بكنی ، نام ما محو شدنی نيست ، آنكه محو و نابود می‏شود تو هستی .
چنان خطبه‏ای در آن مجلس خواند كه يزيد لال و ساكت باقی ماند و خشم‏
سراسر وجود آن مرد شقی و لعين را فرا گرفت و برای اينكه دل زينب ( س )
را آتش بزند و زبان او را ساكت كند ، و برای اينكه زينب منقلب بشود ،
دست به يك عمل ناجوانمردانه زد ، با عصای خيزران خود به لب و دندان‏
اباعبدالله ( ع ) اشاره كرد .
لا حول و لا قوش الا بالله العلی العظيم